بامداد رفعتی

کتاب کودک . نقاشی. شعر

بامداد رفعتی

کتاب کودک . نقاشی. شعر

داستان ربات فنر دست و پا

  ربات فنر دست و پا      

 

در شهر «دوتکو» ربات های عجیب و غریبی زندگی می کردند. تازگی در این شهر یک خانه خیلی بزرگ دیده می شد که ربات ها نمی دانستند که در آن خانه کی زندگی می کند. یک بار دیدند که آن خانه پاهای فنری در آورد ودست های فنری و دوتا پیچ و مهره ازسقفش مثل چشم زد بیرون و گفت: من اسمم ربات«فنردست و پا» ست . مردم گفتند: چه اسم عجیبی؟! حتی خودت هم عجیبی . آن ربات گنده گفت: من به همه شهرهای رباتی سر می زنم و شخصیت های آن شهرها را می شناسم. من در یک شهر رباتی که اسمش«غول ربات» است زندگی می کنم. من دانشمند آنجا هستم و برای کشف چیزهائی به شهر شما آمده ام. یکی از ربات ها گفت: بیا شهر را نشانت بدهم شاید به دردت بخورد. آن ربات گنده گفت: باشه میام چه فکر خوبی و قبل از اینکه همراه ربات ها برود گفت : برای این به شهر شما آمده ام که ببینم چه جوری می شه ساعت را درست کرد. آنها او را به کارخانه ساعت سازی بردند تا رئیس کارخانه به او یاد بدهد که چگونه ساعت درست می شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد